یکشنبه 20 فروردين 1402 , 16:12
گوشه ای از مظلومیت شهدای اسارت
من "محمد غمگین"، از سپاه لنگرود هستم...
مثل کسی که اختیارش دست خودش نیست، بدون توجه به نگهبانان و سروصداها و تهدیدهایشان، آرام به طرف تخت او رفت. خوب نگاهش کرد. چهره اش به شمالی ها می خورد و از لهجه اش هم مشخص بود...
فاش نیوز - تابستان سال ۱۳۶۵ بیمارستان نظامی"تموزالعسکری"، واقع در شهر"حبانیه" استان الانبار عراق، حین عملیات رزمندگان اسلام جهت بازپسگیری شهر"مهران" بعضی مجروحان اسیر را به بیمارستان منتقل میکردند. در یکی از این روزها یک اسیر بشدت مجروح را وارد بخش اسرای این بیمارستان کردند. پاسداری با قد بلند و رشید و با لباس سبز سپاه که بدنش پر از ترکش و اصابت گلوله بود، یک گلوله کالیبر بزرگ از قسمت راست پهلویش وارد و از سمت چپ و کنار قلبش خارج شده و حفره بزرگی ایجاد کرده بود.
عجیب بود! با آن وضع وخیم و خونریزی شدید، چطور تا آن وقت بدنش طاقت آورده و زنده مانده بود؟! وقتی او را از برانکارد روی تخت انداختند، به خاطر قد بلند و رشیدش، پاهایش از آن طرف تخت آویزان شد و دژبان های بعثی که او را آوردند، خیلی عصبانی و خشمگین بودند.
فرمانده ای که خیلی بعثی ها را اذیت کرده و از آنها تلفات گرفته بود، به یکباره رو به یکی از اسرایی که از مدت ها قبل در بیمارستان بستری بود کرد و با صدای بلند گفت: برادر تشریف بیاورید. می خواهم مطلبی به شما بگویم. چند اسیر دیگر هم آنجا بودند و اسیری که مخاطب او قرارگرفته بود، با بهت و حیرت نگاه کرد و با وجود آن که نگهبانان خشمگین و وحشی بعثی بانگاه تهدیدآمیز به همه را زیر نظر داشتند، خواست به طرفش برود که مانع شدند. دوباره صدای پاسدار مجروح بلند شد و به طرف آن اسیر نگاه کرد و گفت: برادر می خواهم مطلبی بگویم. آن اسیر این بار مثل کسی که اختیارش دست خودش نیست، بدون توجه به نگهبانان و سروصداها و تهدیدهایشان، آرام به طرف تخت او رفت. خوب نگاهش کرد. چهره اش به شمالی ها می خورد و از لهجه اش هم مشخص بود.
پاسدار اسیر شدا مجروح، با صدای بلند گفت: هر وقت به ایران برگشتید، سلام مرا به امام برسانید. هیچگاه و تحت هیچ شرایطی دست از امام و جمهوری اسلامی نکشید. من "محمد غمگین"، از سپاه لنگرود هستم. این را گفت و ساکت شد؛ و اسیر مخاطبش مات و حیران، محو عظمت آن بزرگمردی و ولایتمداری و تعهد او شده بود.
هرچه نگهبانان دفریاد زدند: شی گله؟ شی گله؟ (چه می گوید؟ چه می گوید؟) کسی جوابشان را نداد. با آنکه او را به بیمارستان آورده بودند، اما هیچ اقدام درمانی انجام ندادند. دقایقی بعد، درحالی که آن اسیر مخاطب هنوز مات و مبهوت نگاهش می کرد و اشک می ریخت، آن شاهد دلاورمرد سپاهی لنگرودی به شهادت رسید!
درود و سلام بر شهدای والامقام دفاع مقدس و مدافعان حرم که خون استقامت و وفاداری و بصیرت را در رگ های جامعه و امت اسلامی تزریق کردند.
|| سیدرضاحسینی نژاد
در سمت راستمان که سه راهی البحار،بصره، ام القصر بود، درگیری به شدت ادامه داشت.
...اما مسیر ما تغییر کرد و به سمت جنوبشرقی فاو حرکت کردیم و در خاکریزی موسوم به پایگاه موشکی مستقر شدیم.
این منطقه روز پیش توسط دلاورمردان ل۲۵ کربلا آزاد شده بود، اما پشت خاکریز مملو از نارنجک، انواع گلوله سلاح سبک و موشک و خرج آرپی جی بود.
بارندگی بود و نم و رطوبت این حجم از مهمات را از بین می برد.
...پس از استقرار، اولین اقدام ما جمع آوری مهمات پراکنده در خاکریز و تجمیع آن در یک زاغه مهمات بتونی دشمن بود که تا سقف مملو از گلوله های توپخانه بود...
غرض اینکه در زمان و مکانی که جوانان مانند دسته گل و برومند در خاک و خون می غلطیدند، مقداری مهمات ارزش یک تار موی آنها را نداشت، با اینحال مهمترین و اولویت اصلی بچه ها صرفه جویی و حفاظت از بیت المال بود.
+ همرزم آقا مهدی باکری روایت می کنند که در بحبوحه عملیات بدر و پاتک سنگین دشمن با هزاران نیرو و صدها تانک در برابر اندک یاران باقی مانده ل ۳۱ عاشورا، در حال عبور بودم که دیدم آقا مهدی در آن شرایط حساس روی زمین نشست و چند گلوله کلاش را جمع کرد و پس از تمیز کردن آنها را در جیب من ریخت و گفت بیت الماله، به سلامت!!!
...حالا چطور؟
بزرگترین معضل امروز جامعه ما اختلاس و دست درازی به بیت المال و یا سواستفاده از اموال عمومی و دولت است، بعد همان ها در جلسات و همایش ها دایما از شهدا دم می زنند و خود را پیرو راهشان می دانند.
...اما آنروز دیر نیست که باید در برابر شهدا پاسخگوی عملکردمان باشیم، مراقب باشیم،
والله خیر الماکرین